“هوالمحبوب”
یکچیزی در ذهنم بود که قرار بود اینجا به نوشته تبدیل بشود که نشد.
وقتی داشتم مسیر همیشگی را طی میکردم دختر دبیرستانی را دیدم که کنار
جدول فضای سبز نشسته بود سیگار نیمه خاموشی را در دست داشت دختری
هم کنارش بود و البته پسری هم سن و سال خودش یعنی دبیرستانی با فاصله
چند قدم از دختر فاصله داشت و باهم در حال صحبت بودند.
یعنی واضح بود که پسرک از دختر ترس خاصی دارد چون اگر بنا بر به اصطلاح
مُخ زنی باشد پسرهایی که نترس و سرتق هستند کاری به فاصله ندارند.
راحت میروند کنار دختر مینشینند شروع میکنند به مصاحبت.
از این نظر میگویم که آن پسر ایستادن و نوع صحبتش از نوع ترس قبول نشدن
از طرف دختر و عکس العمل او یا اول کار بودن پسر را نشان می داد.
این روزها عادت کرده ام بشنوم یا ببینم دختران همسن و سال من سیگاری
هستند. اصلا جدیدا تز روشن فکری همین سیگار است!
مثلا وقتی فهمیدم گيسو سیگار میکشد کاملا خنثی با آن کنار آمدم.
هرچند گيسو دقیقا همسن من است.
اما اینکه یک دختر دبیرستانی در این سن سیگار بکشد غمگينم کرد.
همان روز دو دختر را دیدم که بستنی بدست در حال خوردن بستنی بودند.
خب راستش چشمانم گرد شد! نه اینکه خوردن بستنی جرم باشد نه!
خوردن بستنی در ملع عام آنهم دو دختر دبیرستانی برایم عجیب شد!
چشمانم را گرد کردم و با تعجب خنده گفتم دخترا روزه نیستید!
جمله ام انقدر آرام بود که نشنیدند ولی خب با دیدن چهره متعجبم خندیدند!
راستش هنوز برایم روزه خواری در ملع عام عادی نشده، یادم هست یکبار
در خیابان با دوست مثل هميشه در حال گفت و گو بودیم که آقای جوانی
موزی در دست داشت و بلعيد! من انقدر از دیدن آن صحنه متعجب شدم که
به زبان آمدم و به آقا با تعجب گفتم روزه خواری تو ملع عام!
آنموقع قطعا خبر نداشتم که در این سالها با چشم هزاران روزه خوار را خواهم دید
که هر کدامشان انواع درد و مرضِ معافی از روزه گرفتن را میزان با شروع ماه مبارک
خواهند گرفت!
راستش آن دو دختر دبیرستانی را حالت خوشبينانگی اش را گذاشتم پای اینکه
شاید در زمان ممنوعیت قرار داشتند.
ولی خب خوردن بستنی آنهم در وسط خیابان صحنه ی جالبی نیست.
آن زمان که من هم همسن اینها بودم وقتی مجبور له روزه نگرفتن میشدم
تکرار میکنم حکم خدا بود نه حکم بیماری! حتی در خانه هم چیزی نمیخوردم
چه برسد به بیرون!
اصلا آن زمان اگر در صبح و ظهر به سوپری محل ميرفتم و چیزی میخریدم
آب میشدم!
نمیدانم چرا ولی یک خجالت عجیبی درونم ایجاد ميشد که کسی حتی فکر کند
من روزه دار نیستم! حتی فکر!
من این اتفاقات را میگذارم پای احترام نگذاشتن به روزه داران.
درست است که تو روزه نمیگیری اما قرار نیست که مقابل من روزه دار هر کاری
را انجام بدهی.
بخدا قسم یادم نمی آید مادرم مرا مجبور به گرفتن روزه بکند. همان سن تکلیف
که رسیدم در کمال تعجب اطرافیان با همان جثه کوچک روزه هایم را تمام و کمال گرفتم.
خدا را هم شاکرم که قضای روزه ای به گردنم نیست.
احساس میکنم این شُل بودن بعضی افراد یک ریشه در تربیت جدید خانواده ها
دارد که مخلوط با ماهواره و عقاید غربی شده، دو تاثیر اطرافیان و دوستان
و سه تفکری که بدست بعضی اشخاص خاص شکل گرفته!
همه ی اینها اولین ضربه ای که میزند به خود آدم و زندگی شخصی او خواهد
بود و لاغير. . .
یعنی قبل از اینکه به خیال خودشان در جامعه تزلزلی به وجود بیاید اول همان تزلزل
دامنگیر خودشان میشود.