“هوالمحجوب” می گفت: مادرش زمان رفتن خیلی سبک بود چون چیزی نداشت که به آن چشم داشته باشد. چند ساعتی از شنیدن آن حرف نگذشته؛ حالا بساط دارایی اش را پهن کرده و هرکدام را به کسی می بخشد… بیشتر »
کلید واژه: "مرگ"
“هوالمحبوب” نزدیک و نزدیکتر شد، تجمع را که دید… سرش را پایین انداخت؛ آرام زیر لب شروع به زمزمه کردن کرد. به میانه راه که رسید صدای گریه و زاری خاتمه ی فاتحه خوانی اش شد. بیشتر »
“هوالباقی” کاش هیچ مادر و پدری داغِ اولاد نبیند و هیچ اولادی داغِ این دو را… چه “کاشِ” نا معقولی! پ.ن1: موقع مرگ کسی همه برای خودشان گریه می کنند، گریه می کنند چون دیگر متوفی را نمی بینند دیگر کنارشان ندارند…… بیشتر »
“هوالمحبوب” دیگر چراغی در خانه اشان روشن نخواهد شد. خبر آمد ، پیرِ همسایه به سفری دراز رفته است . . . پ.ن : خدایش بیامرزد :( بیشتر »
“هوالشافی “ یکی از آشنایان بر اثر سانحه تصادف به همراه همسرش فوت شدند . امروز وقتی برای عرض تسلیت به مراسم رفته بودم ، روی اعلامیه نوشته بودند : بر اثر سانحه تصادف دعوت حق را شتابان لبیک گفتند ! شتابان ؟! یعنی واقعا کسی هست که برای مرگ… بیشتر »