ارسال شده در 20 اسفند 1396 توسط . . . ماریا . . . در گشتم ، بود ، بگرد
“هوالمحبوب” میگه: قبلا که عید می آمد همه شاد و خوشحال بودن! اما حالا … هیچکس دل و دماغ نداره. می گم: قبلاها این همه تجمل نبود، من باکلاسم نبود. من امروزی ام نبود. چهار تا آدمِ یک سطح بود که به نیمرو هم قانع! دو سه تا دونه نخود… بیشتر »
ارسال شده در 19 اسفند 1396 توسط . . . ماریا . . . در روزمرگی
“هوالمحبوب” نزدیک و نزدیکتر شد، تجمع را که دید… سرش را پایین انداخت؛ آرام زیر لب شروع به زمزمه کردن کرد. به میانه راه که رسید صدای گریه و زاری خاتمه ی فاتحه خوانی اش شد. بیشتر »
"هوالمحبوب"
فقط یک قلم می تواند
تمام تراوشات ذهن آدمی
را به نمایش بگذارد . . .
من جوهر قلمم را خرج اینجا می کنم
باشد که رستگار شوم :)
*****************************************
آمدم برای نام و نان بنویسم . . .
دیدم قلم پاکتر و با ارزش تر از آن است
که به نان و نام فروخته شود .
”از نان به قلم رسیدم ، شدم از نون تا قلم"
*****************************************
" کپی برداری بدون اجازه نویسنده و ذکر منبع جایز نیست !"
****************************************
((توضیحات: به غیر از دست خط، همه ی نوشته های این
وبلاگ متعلق به نویسنده وبلاگ می باشد.
در صورت ثبت متنی نام نویسنده حتما قید
خواهد شد.))
***********************************
ارتباط با من:
aznoon.ta.ghalam@gmail.com