“هوالمحبوب”
دیوانگی یعنی کتاب منطق مقابلت را کنار بگذاری و هدفونت را روی گوشت بگذاری و
جز صدای گوشی ات چیزی در سرت نپیچد
وسط اتاقت مثل دیوانه ها بالا و پایین بپری و ادا در بیاوری و الکی شاد شوی !!!
انقدر که کل تنت خیس عرق شود و موهایت دور و برت بریزدمثل روان پریشها
مقابل اینه خودت را ببینی به چه وضعی افتادی و به خل و چل بودن خودت بخندی !!!
با خودت بگویی من همانم همان دیوانه . . .
پ.ن1 : تصویری در پیج اینستای شخصی دیدم که شدت دیوانه بازی رابیشتر
کرد (برای تخلیه اعصاب!). . .خیلی دوست دارم حالت را بگیرم (م.ر) ولی احساس
میکنم دیگر آن دختر بی باک نوجوانی ام نیستم که با زبان و رفتارم بچزانمت و نه
تو آن آدم قبلی هستی البته همچنان مقابلم ضعف داری مثل همان موقع .
در نتیجه سکوت میکنم و از آن لبخند هایی که نشان از نفهمیدن است برایت می زنم . . .
پ.ن2: در بین همین دیوانگی ها یاد جشن های پسر دایی ام افتادم که چقدر با
دخترها خوش میگذراندم ! در نتیجه جشن قاتل را می روم اتفاقا با بهترین لباس و . . .
می روم جایگاه و تبریک هم میگویم ! صرفا برای چزاندن و لذت بررررردن نوبتی هم
باشد نوبت من است- گاهی پَست شدن کیف می دهد -
پ.ن3: ای جان قلب من اشفته دلداده مرنجان ، دستی بزن و گردش تقدیر بگردان
ردی خبری پیک امیدی بفرستم ؟! تا کور شود چشمه تاریک حسودان . . . .
یارب به سمت من یارم روانه کن صبرم به سر رسیده ؛ با من بگو بگو از راز قلب او
رنگ از رخم پریده. . .
وای از شبی که بی یادش سحر شود هرگز چنین نباشد
با تار گیسویش دامی به وسعتم بر قامتم تنیده. . .این شعر فوق العاده اس
(ح .همایون :)))
پ.ن4: این پست صرفا برای یاداوری درج شده برای خودم / همین