“هوالمحبوب”
موقع برگشتن دو تا پسر بچه را دیدم که باهم جدل داشتند !
انگار یکی از آنها میخواست چیزی بخرد آن دیگری نمی گذاشت !
همین یه صحنه مرا برد به چند سال پیش توی بازار رضای مشهد .
اکثر فروشنده های بازار رضا خوششان می اید فقط حرف بزنند !
اصلا انگار با همین حرف زدن می خواهند مجاب کنند که خرید کنید ازشان.
من هم در یکی از مغازه هایش در حال خرید بودم ، داشتم عطر بو می کردم تا
انتخاب کنم که صاحب مغازه که میان سال هم بود مدام در حال حرف زدن بود .
داشت در مورد اینکه زنها عقل ندارند و فلانند بحث میکرد- یکی نبود بگوید به ما چه -
من هم شیشه عطر بدست در حال بوکردن بودم که بدون هیچ واکنشی گفتم :
بله درسته ، مرد انگار که خودش راپیروز دیده باشد لبخند رضایت زد .
شیشه را داشتم روی میز میگذاشتم که در ادامه اش
گفتم عقل داشتند که شما مردها را انتخاب نمی کردند !!!
دوستم که کنارم بود خندید ، فروشنده که داشت عطرهای دیگر را روی میز می گذاشت
به من پیشنهاد فلان عطر را می داد که صاحب مغازه که تازه از شوک جوابم در آمده بود
دوباره شروع کرد :
- نه کلا خانم ها به هیچ دردی نمی خورند فقط غر میزنند بودنشان دردسر است.
از وراجی اش خسته شده بودم سرم را چرخواندم و گفتم :
- پس برای همینه که شما دو تا زن گرفتید ! ( در حرفهایش گفته بود که دو زن دارد)
جواب را که دادم مکالمه یک مرد و یک پسر روبروی ویترین مغازه توجهم را جلب کرد
مغازه دار که از جواب من چند ثانیه مکث کرده بود دوباره شروع کرد به حرف زدن !
ولی دیگر حواسم به حرفهایش نبود دوستی که همراهم بود با او شروع به صحبت کرد
و من زُل زده بودم به آن آقا و پسری که مقابل مغازه بحث می کردند :
انگار یک گروهی بودند که با آقا معلمشان یا مربی چیزی اردوی مشهد آمده بودند.
پسر که نوجوان نمیشد بهش گفت باید گفت ممیز اصرار داشت عینک آفتابی بخرد
مدام با لهجه ترکی میگفت که عینک دودی می خواهد مرد هم در گوشش می خواند
که می خوای چکار بدرد تو نمی خورد و فلان از پسربچه اصرار و از آن مرد انکار
معلم یا مربی که دید من دارم نگاهشان می کنم از کانال ترکی غلیظ زد به کانال فارسی
پر از لهجه ترکی !
یاد خودم افتادم که وقتی کسی من را منصرف از خریدم میکند همیشه چشمم در آن چیز
می ماند و حسرت میخورم که کاش می خریدم .
نا خودآگاه گفتم :
- آقا چکارش دارید وقتی دلش می خواهد بذارید بخرد مثلا من الان عینک آفتابی میزنم
چه اتفاقی افتاده شاید آفتاب چشمهاش رو اذیت میکنه .
مرد یه نگاه به عینک آفتابی که تو دستم بود کرد و یه نگاه به صورتم با فارسی که داد میزد
ترکه گفت :
شما فرق می کنی شما با کلاسی !!!! :/
اینو گفت و کشان کشان گروه پسرهارا دور کرد !
امدم عطری را که برایم کادو پیچ میکرد را بردارم که صاحب مغازه گفت :
دعا کنید سومی هم بیاد !
من که هنوز در فکر آن پسر بودم عطر را برداشتم و گفتم : ان شاءالله خدانگهدار.
- قدرت انتخاب را از دیگران نگیریم شاید در آن لحظه حس میکنیم که باید راهنمایی
کنیم ولی خود فرد قطعا هم از نظر اقتصادی آن را سنجیده و هم سلیقه اگر
اینطور نبود که قصد خرید نمیکرد ، من از این نظر واقعا اذیت میشم !-