“هوالمحجوب”
به نظر من جای ” کودکی، نوجوانی،جوانی، پیری” باید زندگی را اینطور تقسیم می کردن؛
“کودکی،نوجوانی،جوانی،کودکی”
این یک حقیقت محض است. در پیری به همان اندازه یک کودک نیاز به محبت و تکیه گاه داری.
به همان اندازه نیاز به توجه و مراقبت داری و همه ی این ها یعنی تو بیشتر از قبل ناتوان شدی و
نیاز داری به اینکه کسی مواظبت باشه.
منتها این نیازمندی توی پیری کمی خاص تر از دوران کودکیه. کودک ذاتا خودش رو ناتوان پیدا
می کنه. ولی یک آدمِ پیر، قبل تر توانا بودن را تجربه کرده اما حالا، در کنار ناتوان بودنش و عزت
نفسی که دلش نمی خواد از بین بره، نیاز داره به حضور کسی و این بسیار سخت خواهد بود.
حس سربار بودن و یا دوست داشتنی نبودن به خاطر ناتوانی باعث میشه زودرنج تر و حساس تر
بشه…
حالا شما تصور کنید روحِ کودکی در کالبد یک انسان پیر ترد بشه و یا به خاطر شرایط پیش آمده
توجهی بهش نشه و از همه بدتر رها بشه! دردناکه نه؟!
به نظرم سالمندانِ ایتالیا قبل از اینکه بخاطر کرونا از دست برن. با همان خبر به سالمندان رسیدگی
نخواهد شد، خواهند مرد…
وقتی به سالمندانی که تو اسپانیا رها شدن و غریبانه مرگ را در آغوش گرفتن فکر می کنم؛
بی نهایت غصه دار میشم.
سالمندهایی که یک روز هرکدامشان با قدم های جوانشان توی اون شهر قدم زدن گرد زندگی بهش
پاشیدن، عاشق شدن و عزیز کسی بودن… تحصیل کردن و به همون جامعه ای که توش رها شدن
سالها خدمت کردن و حالا…
شاید حتی تاریخ هم از به یادآوردن این قسمت از زندگی بشریت غصه دار بشه.
+ این روزها خیلی بیشتر از قبل دلتون برای پیرهای خانه تون بتپه… مراقب عزیزهاتون باشید که
چراغ خونه هستن و نعمت. که تکرار نمیشن. که برکت هستن و رفتنشون مساوی با تیره شدن
روزگار…
++ جهان ما نیاز داره به حضور تک تکمون. تو هر سنی که باشیم و هرکس به همون اندازه ای که
هست با ارزشه…