“هوالمحجوب” جلوی درب باغ ایستاده بودم تا دوستهایی که داشتن می آمدن به اشتباه رد نکنن باغو.. از اونجایی که حجاب نداشتم پشت در قایم بودم و هر از چندگاهی وقتی صدای ماشینی به گوش می رسید سعی می کردم درب را بیشتر باز کنم تا اگه اونا هستن… بیشتر »
کلید واژه: "اِلی"
“هوالمحبوب” هرچقدر هم تقلا کنی تا از درونت چیزی فاش نشود،ریزه کاری هایی پیدا می شود که حالت را فاش کند.درست مثل همان اولین نقاشی خاک خورده اش، که بعد از یک سال نبودنش روی کمد لباس هایت چسب کاری کردی! + وقتی دیدم نقاشی را دلم برات کباب… بیشتر »