“هواللطیف” برف را که دیدم، نه لبخندی بود نه ذره ذوقی… یاد متنی افتادم از نمیدونم کی! که مضمون ش بر این سوار بود که لذت دیدن برف را و یا بهتره بگم تعبیر برف را در هر پله ی زندگیش بیان کرده بود و آخرش گفته بود که بعد از یک جایی برف… بیشتر »
کلید واژه: "برف"
“هوالمحبوب” با ذوق می گفتم این زمستان بهترین زمستان بود. برف تا اینجا- زانوها را نشان دادم- آمده بود. گفت: - نه اصلا زمستان خوبی نبود. من لبخندی پهن زدم و با چشم های گرد گفتم: - چــــــــــرا!؟ خیلی خوب بود که. آرام جواب داد: آخر گاز… بیشتر »