“هوالمحبوب” نشسته بودیم روی سکوهای پارک؛ هوا تاریک شده بود و سرما شدید تر. دونه دونه صدای تِق تِق تخمه شکستنمون بلند می شد و وسط هاش صدای فین هم قاطیش شده بود. حرف می زدیم و به ناکجا خیره شده بودیم. قصه قصه ی بدبختی ها بود. واگویه دردها… بیشتر »
کلید واژه: "خنده"
“هوالمحبوب” نمی دونم چرا وقتی که نباید بخندم می خندم. وقتی که باید بخندم، نمی خندم!!! + داشت از مصائب کودکیش می گفت. بعدها که به عمقش رفتم دردناک بود! ولی من به جای همدردی خندیدم. نه اینکه بلند ولی خب بزور خنده هام را ریز کردم… بیشتر »
“هوالمحبوب” همه ی داشته ها نعمتند،اما از تمامِ داشته هایم شوخ طبعی را نعمت تر میدانم. مقابل هرکسی شوخی نمیکنم ، بعضی ها با کج فهمی هایشان گمان می کنند شوخیِ توام با توهین عیبی ندارد شروع میکنند در جواب آن شوخی ها بی ادبی کردن که من با آن… بیشتر »