“هوالمحبوب” همهمه یشان روی نورون های مغزم راه می رفت، با فشردن دکمه ی پایان تماس سکوت همه جا را گرفت. از اعماق وجود یک نفس عمیق کشیدم و دست روی چشم راستم گذاشتم احساس می کردم الان است که از حدقه بیرون بزند. از روی کاناپه بلند شدم و… بیشتر »
کلید واژه: "دوست"
“هوالمحبوب” نشسته بودیم روی سکوهای پارک؛ هوا تاریک شده بود و سرما شدید تر. دونه دونه صدای تِق تِق تخمه شکستنمون بلند می شد و وسط هاش صدای فین هم قاطیش شده بود. حرف می زدیم و به ناکجا خیره شده بودیم. قصه قصه ی بدبختی ها بود. واگویه دردها… بیشتر »
“هوالمحجوب” دیروز قبل از جاری کردن صیغه بهش نگاه کردم و خندیدم. غر زدم که: ((ببین کاراتُ؟! باید اولین صیغه ای که برای کسی می خوندم واسه ازدواج می بود، نه طلاق! اونم نه صیغه طلاق خلع!)) + عقدت نبودم، طلاقتم که بودم خودم صیغه رو… بیشتر »
“هوالمحبوب” فکر کنم مرحله ی اول پذیرفتن، انکار کردنه! لااقل برای من اینطوره.. درست وقتی که با هزار نرمی بهم گفت:” ریز شدی توش و نمی خوای ازش دست بکشی” جمله ش تموم نشده بهش گفتم: نه! چرا اینطور فکر می کنی؟! منظورش را خوب… بیشتر »
“هوالمحجوب” این خاصیت گسستگیه! از هم که جدا می شه. رها شده. یعنی دیگه اون ارتباط قبل برقرار نیست باهاش. حتی اگه ذره ای نبض ازش داشته باشه! رابطه من و سید هم دقیقا همینطوره، گسسته ای که قرار نیست بهم پیوسته بشه. درست مثل یک ظرف چینی شکسته… بیشتر »
“هوالمحبوب” بعد از بیست سال خوب می فهمم خنده های روی لبت، دست سازِ قلبته و یا عقلت! اینکه مقابلم راه بری، با خنده از دردهات تعریف کنی، طوری رُلِ همه چی آرومه بازی کنی… قلبم را به درد میاره، غصه دارم می کنه. ناراحتم می کنه. کاش به… بیشتر »
“هوالمحبوب” هیچکس به اندازه تو و خونت بهم آرامش و شادی نمیده… هیچ جا به اندازه خونه تو برام گرم و لذتبخش نیست. بودنت، خنده ت، حرف هات. می دونی تو کل تاریخچه ی زندگی من هستی. الهی شکر که دارمت رفیق. الهی شکر که هستی. بیشتر »