“هوالمحبوب” یادمه حالم خیلی بد بود. خیلی. جوری که حتی صدایی برای حرف زدن نداشتم و تارهای صوتیم انگار کیلومترها از حلقومم فاصله داشتن. اسممُ صدا کرد، دفتر ناقصمُ بردم گذاشتم روی میزش. آروم خم شدم جلو و با همون صدای از ته چاه در اومده… بیشتر »
کلید واژه: "خودکشی"
“هوالمحجوب” آدم تکه تکه بشه با پتک بزنن تو سرش، سرش بترکه سکته کنه تِپ بیافته بمیره تو جنگ خمپاره یک راست بخوره بهش ازش هیچی نمونه مریض بشه رو تخت بیمارستان اصلا خونه بمیره ماشین بخوره بهش امعاء و احشاء ش بریزه بیرون درجا بمیره شب بخوابه… بیشتر »
“هوالمحجوب” می بینی؟! زندگی تا به این اندازه بی ارزش شده که دختر 15 ساله برای تنبیه و تو اتاق بودن بخاطر یک پسر خودش را از پنجره اتاقش پرت کنه پایین و به همین راحتی مرگ را در آغوش بگیره! کاش اول از همه برای بچه هامون از قداست زندگی حرف… بیشتر »