“هوالمحجوب” از دور لباس های بنفش و صورتیَ ش “ای جان” دلم را روشن کرد. از نزدیک چسبِ به دیوار راه رفتن َش، سهمی از پیاده رو بر نداشتن َش. سر به زیر و خِجِل راه رفتن َش…واژه ی “درد” را در دلم بیدار کرد. +… بیشتر »
کلید واژه: "فقر"
“هوالمحبوب” - چرا اینطوری نگاهمون می کنن!؟ - چون از ظاهرمون مشخصِ مالِ اینجا نیستیم. - چطوری اینجا زندگی می کنن!؟ سکوت - اصلا اینا چیه که می خرن! اَه سکوت - خسته شدم بریم موسسه، بریم آقای مجد مارا ببره خانه! حالم داره از اینجا بهم می… بیشتر »