“هوالمحبوب” وسط غر زدن هایش انگار که یک چیز ناگهان به ذهنش رسید رو به من گفت بستنی نوتلا! لبخند زدم و گفتم:- خب؟! گفت: بریم کافه؟! بعد نگاهی به غزل -که روز پرکاری داشت-کرد. منتظر تاییدیه از سمتِ او بود.غزل روی کاناپه ولو شده بود تا متوجه… بیشتر »
کلید واژه: "تفاوت ها"
“هوالمحبوب” - چرا اینطوری نگاهمون می کنن!؟ - چون از ظاهرمون مشخصِ مالِ اینجا نیستیم. - چطوری اینجا زندگی می کنن!؟ سکوت - اصلا اینا چیه که می خرن! اَه سکوت - خسته شدم بریم موسسه، بریم آقای مجد مارا ببره خانه! حالم داره از اینجا بهم می… بیشتر »
“هوالحبیب” روز قبل اسم شخصی را آوردم و گفتم که فلان کارش خیلی خوب بود ، شخص مقابلم سریع چهره اش متفاوت شد و با یکی حالتی “مثل دوست نداشتن و یا نفرت ” گفت - فلانی ؟! اَه پرسیدم چرا از او بدش می اید ، نتیجه ی گفت و گویم شد… بیشتر »