“هوالمحبوب” به مادر گفتم: رفتید برای آشنایی دختر چه جوری بود!؟ -منظورم چهره و توصیف چهره اش بود- گفتن: آدم بود ديگه!!! من: :/ تازه متوجه شدم این خنثی بودنم و کنجکاو نبودنم به کی رفته!!! با خاک یکسان شدم از جوابشون(خنده) بیشتر »
کلید واژه: "مادر و دختری"
“هوالمحبوب” تو در آن سالها ده روز اعتصاب غذا کردی تا با مردی که دوستش نداشتی ازدواج نکنی، میزانِ دیکتاتوریِ بابامحمد حسین-پدرت- را نمی دانم. اما همان زمان هم کارِ تو کودتایی بود برای خودش… مادر چرا من جسارت تو را ندارم؟! شاید… بیشتر »
“هوالحبیب” در حین حاضر شدن صدایشان را از دور می شنیدم : - کمی از آن مغزها بردار و با خودت ببر . صدای بلندِ من: - چـــشم بر میدارم . صدا در حال نزدیک شدن : - از این گردالی ها هم کمی بردار . بعد در حین گفتنِ تذکرها ، دیدم تند تند درهای… بیشتر »