“هوالمحجوب”
دروغ چرا ، فکر میکردم امروز خیلی قرار است بهم خوش بگذرد اما نگذشت
تازه عوضش یک کلاغ هم رویم خیلی باشخصیت خرابکاری کرد !
کمی هم تاب سواری و الکلنگ و سرسره . . . خوب بود بی انصافی است بگویم
بد بود .
ولی خب چیز دیگری توقع داشتم .
دمنوش برادر سید فوق العاده بود ، سید محمد برایمان دمنوش گلگاوزبان و لیمو
درست کرده بود با نبات هم شیرینش کرده بود. معرکه بود .
هم قدم زدیم و هم دمنوش خوردیم کلی هم حرف زدیم رو به اسمان دراز کشیدیم
به درختها و آسمان خیره شدیم کمی هم از دیوانگی هایمان گفتیم و خندیدیم :)
این هم تصویر اسمانی که نگاهمان را بهش دوخته بودیم :