“هوالمحبوب”
” خب ، از فلانی چه خبر ؟! “
جمله ی سوالیی که استارتِ پر حرفی حول و محور همان فلانی به شمار می رود !
راستش از این جمله می ترسم !
چون دقیقا با پرسش این سوال محوریت صحبتها کشیده می شود به طرفی که نباید. . .
برای همین اغلب سعی میکنم با جملات کوتاه کنجکاوی طرفِ مقابلم را کم کنم هرچند
انسان ممکن الخطاء است احتمالش هست خودِ من هم بین صحبتهایم این اشتباه را
بکنم .
وقتی زهرا بعد از ماه ها پیغام داد ، تعجب نکردم . ولی راستش آن تهِ اعماق وجودم
قندی آب شد ، دلم می خواست آن مخاطبِ ناشناس که پرسید : من را به جا آوردید
یک اشنای غریبه باشد که یافتنش ذوق زده ام می کرد .
با این وجود بعد از اینکه خودش را معرفی کرد تمامِ فِسم -یا فیسم :/ - خوابید .
در طی چند مکالمه کوتاه و حال و احوال ، چند ساعت بعد دوباره سلام و احوال پرسی
کرد و پرسید :- راستی از هما چه خبر؟
خب قطعا کسی را که در دو مسافرت کنارت داشتی و بعد از مدتی پیدایش می شود و
بعد از یک مکالمه که تمام شده ، یک ضرب برود سراغ یکی از دوستانت شوکه می شوی.
چون زهرا نه با هما صنمی داشت ، و نه هما با او کاری .
در نتیجه این پرسش بی هوای ” از هما چه خبر” بوی کنجکاوی شدیدی را میداد .
می توانستم بگویم خیلی خوب است ، همین چند وقت پیش مراسم جشن ازدواج
برادرش بود و هزار حرف دیگر بریزم بیرون . درست مثل خودش که در طی مکالمات
اول زندگی دکتر را ریخت بیرون و تصویر فارغ التحصیلی اش را فرستاد .
اما تنها به یک جمله ی - خیلی وقت است از گروه لفت داده - اکتفا کردم .
او هم گفت چه حیف ! تمام شد . . .
بهتر نیست وقتی دلمان می خواهد از کسی خبردار شویم برویم سراغ خودش ؟!
با یک احوالپرسی کوتاه می توانیم بفهمیم در چه حالی است . ولی وقتی سراغش را
از کسِ دیگری میگیریم ، دقیقا کشیده می شویم به سمتِ غیبت کردن و پشت سر
آن شخص صحبت کردن .
برای همین است می گویم جمله ی از فلانی چه خبر استارت است !