“هوالمحبوب"
شده ام مثل مجسمه ای که چشمانش را به دهان مهمان دوخته!
خودم هستم،توجه ام هست، اما فکرمُ روحمُ ذهنم جایی هستند
که باید باشند!
به خودم که می آیم میبینم تا آخر حرفهای تکراری و زیاده ی فرد
مقابل نشسته ام بعضا حتی سری به نشانه تایید تکان داده ام. . .
این حرفهای تکراری این گلایه هايي که حتی خودت هم خبرنداری
از کجایت بیرون زده به چه دردی میخورد!؟
جز اینکه نمک به زخم کهنه ای بپاشی که تا جان میگیرد خوب شود
خودت با یادآوری دردهای زخم وخیم ترش میکنی. . .
يک زخم را انقدر انگولک نکن عفونت که کند ترمیمش مصیبت
می شود.