“هوالمحبوب”
بعد از شب گردی که بدجور هم حالمان را خوش کرد جلوی درب خانه بودم و -
دست در کیفم کردم تا کلید را بردارم و درب را باز کنم.
هرچقدر دست چرخاندم کلیدی لمس نشد! آرام گفتم کجایی پس!؟
دوباره دست چرخاندم دیدم نیست! بار سوم با شتاب سرم را توی کیفم کردم
زير لب مدام میگفتم: کوشی پس چرا نیستی؟!
با کمال ناباوری دیدم کلید ندارم،گفتم اشکال ندارد زنگ میزنم حتما در خونه کسی
هست در و باز کنه.
زنگ زدم کمی صبر کردم کسی باز نکرد.گفتم شايد مقابل دوربین آيفون قرار نگرفتم
ندیدنم در و باز نکردن خب مردم آزار زیاد است!
دوباره زنگ را زدم مثل مجسمه ایستادم جلوی دوربین باز کسی باز نکرد برای سومین
بار زنگ را زدم گفتم حتما دارن نماز میخونن الان باز میکنن، اخرین باردیگه تندتند
دکمه زنگ را فشار دادم.
با اون صدای دينگ دينگ دينگ همه سرشون را چرخاندن طرف من نگاه کردم دیدم
همه چراغای خونه خاموشِ چرا هیچکس نیست
يه نگاهی به آپارتمان کردم يه نگاه به در يه نگاه تو شیشه
به خودم يه نگاه به پاهام که خسته نصف شب بیرون ازخونه.
بلاخره یجا باید این پیاده روی شبانه از دماغم میریخت بیرون یا نه!!!
اشک تو چشمام جمع شد! آرام گفتم بخدا خسته ام حال ندارم!!!
زنگ زدم پرسیدم کجایید گفتن خونه سرهنگ! حالا خونه
سرهنگ از اینجاتا اونجا یک ساعت راه! پاهام سست شد. پس من چکار کنم؟!
آروم با تلاش اینکه صدام بغض را نشون نده گفتم اشکال نداره میرم یجایی تا بياين.
گفتن الان میایم دنبالت گفتم نه اينهمه راه راکجا بیاید .
خلاصه عین بچه یتیما شروع کردم بی هدف تو خیابان قدم زدن.
حالا این وسط هم يه آقای کت و شلواری با کیف اداری به دست شونه به شونه من
شروع کرد به راه رفتن هرکی از دورمیدید فکر میکرد ما با همیم! از همون اول شاهد
مکالمات من و پشت در موندنم بود .
با اون قیافه مغموم قدم هامو بلند برداشتم از شانه به شانه
بودنش در آمدم تو دلم گفتم اعصاب تو یکی را ندارم
خانم سرهنگ انقدر زنگ زد تا مجابم کرد برم اونجا گفت بمون جلوی در ما
میایم دنبالت الان کجایی. گفتم دارم تو خیابان شانزلیزه پاریس قدم میزنم!!!! خو
خيابانم ديگه خدانکنه خدانکنه يه اتفاق بد برات بیوفته همه کائنات دست به دست
هم میدن خوشگل تر این حالگیری به حد اعلا برسه!!!
یعنی تو خیابان فقط دعوا دیدم. رفتم از مغازه ای شارژ
گوشی بخرمعین کسایی که طلب کارن كیفمو کوبیدم رو میز و گفتم سلام يه شارژ
همراه اول!فرصت را غنیمت شمردن برای روشنایی دوباره سرمو کردم تو کیف تند تند
شروع کردم به گشتن! نبود.
شارژ را که گرفتم آمدم بیرون شروع کردم به زدنش شارژ نمی شد!
از همينجا از همراه اول نهایت تقدیر و تشکر دارم با این آنتن دهی و خدمات دهی
عالیش!!! طرف تو بیابان گیر بیوفته بميره هم این همراه اول همراه خر میشه براش!!!
خلاصه با آن حال نزار سوار تاکسی شدم رفتم نزدیک به پنجاه بار من این شارژ را زدم
هربار ميگفت سامانه قدنمیده!!!
تارسیدم سرهنگ زنگ زد گفت آمده دنبالم همین که نشستم تو ماشینش گفت :
ماریا چقدر گریه کردی؟! منم که جدیدا خیلی رک شدم
گفتم گریه نکردم ولی بغض زیاد کردم حس بی کسی
و بی خانمانی بهم دست داد زد زیر خنده. :/
وقتی رسیدم اونجا هر یک ساعت میگفتم خدا هیچ کس و به یک ساعت پیش من دچار نکنه
دو ساعت بعد؛
خدا هیچ کسو به دو ساعت پیش من دچار نکنه!