“هوالمحبوب”
این چند ساعت از اون ساعتایی بود که بُریدم. سرش داد زدم. اخم کردم. بین گریه ها
محکوم کردم. درست و غلطش را نمی دونم.
ولی یکجا آدم می بُره… ادامه دادن براش سخت میشه. برای منم دقیقا همینجا بود
تو یک ساعت گریه کردم، نمازم را باقهر خوندم. شکراً لله ای نگفتم. حتی تو گفتن
ذکرها هم اکراه داشتم… خلاصه زدیم تیپ و تاپ هم.
الان خوبم ارامم حرفهام را زدم. منتظر عواقب حرفهای درشتی هستم که نثار کردم!
پ.ن1: حتی تو رابطه با توام تودارم… خسته شدم از این نگفتن ها…
پ.ن2: همیشه همینه :) یه جا می ترکم بعد آروم میشم و به غلط کردن میافتم…
پ.ن3: سر حرفهام هستم!
پایان نوشت: برای هم دعا کنیم…