“هوالمحبوب”
زنگ زد گفت میخواد راجبه موضوعی ازم مشورت بگیره! من هم که همیشه سمعا طاعتا رفتم.
بعد از دو ساعت مکالمه از یک مشورت کوتاه یک قول عجیب سخت ازم گرفت!
ازم خواست تو موسسه دستِ راستش باشم… تدریس و… من هم با مکث کوتاهی گفتم باشه!
به همین راحتی!!!
فکر کنم بعد از دو سال دیگه وقتشه این نه گفتن و نپذیرفتن را کنار بذارم. قبول کردم …
پ.ن: خدایا خیرم را در چیزی قرار بده که رضای تو باشه!