“هوالمحبوب”
هیچوقت پرسه های بی هدف تو خیابان را دوست نداشتم. امروز به اصرار دوست با اینکه
قصد خرید نداشتیم. کل خیابان ها را گشتیم از کیف و کفش گرفته تا انواع مانتو و لباس
را نگاه کردیم. حس خوبی نداشتم. فکر کنید دو نفر که سلیقه ای کاملا متضاد دارند برن
خرید البته که این خرید نبود اما خب دوست کاملا جدی نظر می خواست. از الان برای
شروع سال جدید در حال تدارک بود…
خیلی دوست داشتم جای تک تک این خانم هایی که تمام ذوقشان بار گذاشتن قرمه و
خرید لباس و رسیدن مد جدیدِ، زندگی می کردم.
عبدالله هم همینطور بود. وقتی با هم ملاقات داشتیم از اول تا آخر مدهای روز را برای من
می شمرد و بعد هم با آب و تاب از اهداف خریدِ فلان لباس صحبت می کرد. من هم مثل
جغد همراه با لبخند فقط نگاهش می کردم. حرفی برای زدن در این یک مورد نداشتم…
همیشه هم به من می گفت ساده! و من اون را تجملاتی صدا می کردم.
خانم های این مدلی خیلی راحت شاد میشن! خیلی راحت امید پیدا می کنن! خیلی راحت
با همه چیز کنار میان… اما من…
من!من!من!من!من! امان از من!
پ.ن: عبدالله خانمه!
بعضیا حرفه ای وقت تلف کنن …