“هوالمحجوب”
من به پشتوانه ی تو “من” شدم.
شانه هایت همیشه تکیه گاهم هست…
مثل امروز که یک ساعت تمام با دست های لطیف و مهربانت اشک هایم را پاک
کردی و چندین بار قربان صدقه م رفتی، از چشم هایم بگیر تا لب ها و چانه ی در
حال لرزشم.
و بوسه هایی که آمیخته می شد با رد اشک هایم…
من تو را نداشتم که باید می مردم.