“هوالمحجوب”
شنیده ام که در جوانی اش خیلی زیبا بوده ، اصلِ این موضوع هم در حالِ حاضر نمایان
است ، با اینکه سنی از او گذشته فوق العاده چهره جذابی دارد .
پوستی سفید ، چشمانی تیله ای رنگ، ابروانی کمان و با فاصله از چشم و به هم پیوسته
متاسفانه هیچ کدام از نوه ها به او نرفته ایم :/
فقط اندکی سلاله جان شبیه اشان است آنهم بیشتر در خلق و خو ، شجاعتش وگرنه باقی
نوه ها و نتیجه ها همه محتاط هستیم .
مادربزرگ معتقد است در بین همه دخترها فقط ابروان من به او رفته !
برای همین یک حس مالکیت فوقِ شدید نسبت به همه تارهای ابروهای اینجانب دارند !
و معمولا در هر دید و بازدید ابروان من مورد نقد ایشان قرار میگیرد !
مثلا هر بار ببینند اولین حرکتی که از خود نشان میدهند یک سرتکان دادنِ تاسف بار است .
میفرمایند : ابروهایش را نگاه کن چیزی ازشان نمانده فقط تو ابروهایت
به من رفته است ببین چه کارش کردی !!!
این گفت و گو کاملا به صورت مستمر ادامه دارد ، من هم همیشه خدا با خنده میگویم
باور کن همان است !
همانِ همان هم که نیست ، ولی خب دیگر خبری از پیوستگی اش موجود نیست ولی
همچنان کلفتی و کشیدگی اش را از ترس ایشان حفظ کرده ام.
یادم هست یکبار در مرکز شهر یکی از مجتمع های بزرگ چند فروشنده قِرطی در حال
گفت و گو بودند یکی از همان ها تا مرا دید با ذوق به دیگر دخترها گفت وااااای اینو
ببینید شبیهِ خاتون های نقاشیه !!!!!!!!!
خب اصلا نمی توانم آن لحظه را دقیقا در کلمات بگنجانم ، فقط یادم هست آن لحظه
دلم میخواست سر به بیابان بگذارم و موهایم را چنگ بزنم !
خانم برادر جان میخندیدند و من حرص میخوردم .
بعد از آن واقعه دیگر نتوانستم تاب بیاورم و هرچه نشان از پیوستگی و کشیدگی بود
از بین بردم !
و جالب اینجاست که هیچ تحولی در این چهره مبارک ایجاد نشد !!!!
پ.ن: این پست را خیلی وقت پیش نوشته بودم ولی پاک کردم ، بنا به دلایلی .
اینبار دوباره نوشتم و تا تمام شد مثل سری قبل میخواستم پاکش کنم که دیدم
جدیدا خیلی پررو شده ام هی مینویسم و تایید انتشار را نمیزنم ! در نتیجه با اینکه
میلی به پخش این نوشته های کج و ماوج ندارم منتشرش میکنم :/