“هوالمحبوب”
توی ان فروشگاه بزرگ چشمم خورد به قفسه های لباس های گل
گلی و با مزه، رفتم نزدیک نگاه که میکردم متوجه شدم چقدر لباسا
گشاد هستن با خودم گفتم اگه سایزم را داشت یکی بخرم به
سايزها که نگاه کردم دیدم همه اشون پنج و شش هستن!
شوکه شدم گفتم: اَ پنج و شش چقدررر بزرگ. چه خبره!!!
تا سرم را برگردوندم سمت راست دیدم يه خانم با یدونه از همون
لباسا تو دستش انگار که خشک شده باشه زُل زده بود به من
بعد از چند ثانیه با یک حالتِ ناراحت گونه ای به دخترش گفت بریم!
قطعا صدای من را شنیده بود.
راستش خیلی ناراحت شدم احساس میکنم باعث شدم اون خانم
از موقعیتی که داره خجالت بکشه. چون حالتش واقعا خیلی خاص و
مغموم بود :(
خیلی بی فکری میکنم این روزا