“هوالمحبوب”
میخکوب شده ام! میخکوب بر نوشته هایی که محتوای اش تا خودِ استخوانم رسوخ کرده!
هر چند دقیقه بخاطرِ احساسی که نمی دانم از کجا پیدایَش شده چشم هایم پر می شوند…
برحسبِ عادت دست مقابل دهان می گذارم و آرام چند قطره بیرون می ریزم تا خالی شوم
از احساسی که با هر خط از این کتاب در من زنده و زنده تر می شود.
گاهی حتی کتاب هم روزی می شود. روزی که بدونِ غرض ریخته می شود در ذهن و فکرت!
اصلا من کتاب را رزقِ فکر می دانم. فکری که باید زنده بماند باید فعال بماند. و چه بهتر از
کتاب!؟ در هر خط تو را مجبور به تلاطم می کند، تلاطم فکری…
شُکر که این چند ساعت با تو وقتم گذشت!
پ.ن: در وقتی مناسب در مورد کتابی که در حالِ خواندن اش هستم اینجا صحبت می کنم.