“هوالشافی”
بیست و هشت صفر که می شود جای خالیت را بیشتر حس می کنم.
جای بغض هایت جای زمزه هایت جای نبودنت !
بیست و هشت صفر به جز دو داغ من سه داغ بر دل می گذارم .
در هیـءـت گوش هایم را تیز می کنم تا صدای درخواست های هر ساله ات
را بشنوم وقتی میبینم دیگر نیستی ، خودم زمزه وار می گویم : برایم روضه
حسن بخوان .
بیست و هشت صفر آمده کجایی ؟!
بیا نذر هر ساله ات را ادا کن. بیا، خسته شدیم بی تو مراسم به راه انداختیم
خسته شدم از بس در آخر مجلس یاد آوری کردند که دیگر نیستی . . .
دلم برایت تنگ است پدربزرگ خیلی تنگ . . .
من پدربزرگ پدریم به رحمت خدا رفته
ولی پدربزرگ (بابای مادرم) خیلی دوستش دارم عزیزمه هر روز براش اس ام اس میفرستم با اینکه تایپ براش سخته ولی گاهی بهم یه چیز هایی میفرسته ولی یه کار بدی که در حقش کردم این بود که رادیو که داشت رو قایمکی کش رفتم ولی بعدش که یکی برای خودش خرید گفتم کار من بود یه کیف و دفتر چرم هم داشت پسر خالم بهش هدیه داده اونم کش رفتم ولی فعلا رو نکردم البته مادربزرگم همدستمه ها :)
_____
پاسخ قلم :
خدارحمتش کنه
هاهاهاهاها من اگر پدر بزرگت را ببینم حتما لوت میدم :)))) من زیاد اهل کش رفتن نیستم کوچکتر که بودم چرا
ولی الان نه، اما اگه بتونم کش برم گردنبد مادربزرگم را کش میرم گردنبندش کلا سنگه سنگ های اصل :)))
یکبار باز کرد بده بهم ولی دلم نیامد از محبتش سو استفاده کنم. . .
چقدر خووووبه که آدم پدربزرگ اینطوری داشته باشه لبخند جان قدرش را بدون خیلی زیاااااد
پدربزرگ من هربار مسافرت ميرفت با اینکه بزرگ شده بودم برام عروسک میخرید :)))