“هوالمحبوب”
خیلی وقت ها احساس می کنم جوری با مخاطبم برخورد دارم که فکر می کنه می تونه
و میشه هر طور که دل ش خواست باهام برخورد کنه!
محبت کردن، ساختن، انعطاف پذیر بودن و گذشت زیاد توهم این را ایجاد نکنه که
ما آدم ها خیلی راحت هر طور دلمون خواست برخورد و رفتار کنیم چون وظیفه اون ادمه.
من بی نهایت محبت می کنم و این اخلاق ذاتی منه! انعطاف دارم چون دلم نمی خواد
کسی اذیت بشه، گذشت دارم چون دلم نمی خواد خودم اذیت بشم. من می بخشم
خیلی زود… چیزی که خیلی وقت ها حتی خودم را ازار داده و بقیه فکر کردن که من
احمقم یا شخصیت ندارم و غروری برام باقی نمونده. اما اینطور نیست واقعا. می فهمم
بی نهایت می فهمم. اما سکوت می کنم، سکوت می کنم و زجر می کشم.
شاید چون خودم اهل مراعات حال دیگران هستم این احساس رو دارم که بقیه هم باید
اینطور باشن. ولی فهمیدن برخورد کردن و مراقبت کردن از استفاده کلمات خیلی سخت
نیست! هست؟!
راستش دلم می خواست بپرسم چی شده؟! چه رفتاری داشتم که فکر کردی می تونی بامن
اینطور صحبت کنی… اما ترجیحا سکوت کردم. سکوت کردم و سایه شدم. تا حریمی این
وسط نترکه… تا تصویری توی ذهن بی صاحب من خراب نشه.
+ از من گذشت و من هم از او بگذرم ولی
با چون منی بغیر محبت روا نبود