“هوالمحجوب”
دیشب گفت که چهارسال رابطه بدونِ هیچ قیل و قال خاصی دود شد رفت به هوا!
من همینطور در طی صحبت های آن در حال انجام کارم بودم که با شنیدن این جمله
خشکم زد!!!
بلافاصله پرسیدم: - ناراحت نیستی!؟
گفت: نه!
اما نگاهش حرف دیگه ای میزد. قشنگ معلوم بود اگه کمی فقط کمی پاپی قضیه
می شدم اشکاش می ریخت بیرون.
دلیلش را پرسیدم مختصر توضیح داد. باز هم با تعجب گفتم: - یعنی واقعا ناراحت
نیستی؟!
گفت: ماریا ناراحتی من چیزی را دوا نمی کنه فقط باعث رنج خودم میشه!
لبخند زدم. خداراشکر کردم که حداقل به این نتیجه رسیده. اما چهارسال زمان کمی
نیست. کسی که هر لحظه تو زندگیت حضور داره! تو کنسرتهایی که میذاری روی
صندلی بشینه و تو با ذوق براش بنوازی… بری مراسم تقدیر ازش و بره روی سن با ذوق
براش کف بزنی… دیگران تو رو به عنوان نامزد آن شخص بشناسن و…
راستش وقتی خودم را گذاشتم جاش. با اینکه خیلی ها من را سنگدل می شناسن ولی
بدون اغراق واقعا حالم بد می شد و مدتها داغون می شدم.
نمی تونم دقیقا بگم ناراحتم از این قضیه یانه. بهترینش اینِ که همون شروع این رابطه
بهش گوشزد کردم که اصلا موافق این جریانات نیستم. اما خب در جریان بودن خانواده ها
این قضیه را برام کمی قابل قبول تر می کرد.
کاش، کاش دخترها بدانن هرچند عشق شیرینِ و لحظات حضور در این گرما و شادی خیلی
لذت بخشِ. اما اما بعدتر اگر این عشق بنا به هر دلیلی تاریخش بگذره و مجبور به جدایی
بشه چه آسیب وحشتناکی برای آنها داره.
از نظر من محبت و عشق درست مثل پارچ آبی می مونه که توی یک لیوان می ریزی!
وقتی یک لیوان را پر از اب می کنی و در نهایت وقتی پر میشه لبریز میشه، اما بعد از اینکه
اب پارچ تمام شد. آب ساکن توی لیوان میمونه.
اون لبریزی و سرازیر شدن نباید هدر بره! اون سهم همون شخصیِ که شریک زندگیت میشه
اما وقتی تو قبل از ورود آن شخص تمام این لبریزی را هدر میدی و نصیب کسی می کنی که
برای اون نیست. قسمت ساکن سهم آن شریک میشه… آنوقت دیگه محبت و عشقت نسبت
بهش یکنواخت و میزانش به یک اندازه میشه!