“هوالمحبوب”
دیروز موقع برگشت دم ظهر بود ، راهم را به طرف مسیری که همیشه موقع دبیرستان
از آنجا می گذشتم چرخوندم با دیدن مغازه عمو باقری نیشم تا بناگوش باز شد .
***
دبیرستانی که بودم با نرگس و لُورا همیشه موقع برگشت میرفتم مغازه همین عموباقری
برخلاف لورا و نرگس من زیاد اهل ترشک و آلو و لواشک نبودم ولی اونا فوق العاده عاشق
این ترشیجات بودن ، طوری که لورا برای ساعت خالی بین دروس -همان زنگ تفریح-
آلو میاورد ! :/ اونم صبح . . . موقع برگشت از مدرسه دم ظهر همیشه تو مغازه عمو باقری
بودیم .
این عموباقری هم فُرم مغازه اش جفت بقالی های قدیم بود یعنی همه سیستم مغازه های
دیگه با اون همه شیکی را نداشت از اون مغازه هایی که توش از شیرمرغ تا جون آدمیزاد
ردیف بود تازه شتر با بارشم گم میشد . هر وقت میرفتیم تو مغازه بوی کهنگی داد میزد
انگار که مغازه اش دقیقا از دهه شصت افتاده تو این دهه :)
سنش زیاد بود ، باید بگم مسن بود ، ولی همیشه موها و سبیلش را رنگ مشکی میذاشت
گمان کنم از همون حناهای هندی که پشت ویترین مغازه اش کنار صابون های زرد مراغه
چشمک میزد استفاده میکرد .
همیشه هم تا ما سه تا جانور را میدید نیشش تا بناگوش باز میشد .
با فارسی که داد میزد ترکه شروع میکرد به حرف زدن ماهم اصلا نامردی نمیکردیم و انقدر
خرید را لفت میدادیم تا تمام حرفاش را بزنه .
و جالبیش اینجا بود که بنده خدا از همه چی حرف میزد از خاطرات کودکی گرفته تا پا درد
همسرش و نگرانیش بابت کارهای بچه هاش .
ماهم همیشه گوش میدادیم و گاهی دیگه نمیشد خنده هامون را کنترل کنیم یکهو میزدیم
زیر خنده . . .
یک بار که لورا و نرگس داشتن سفارش اون آلو های ترشی که از دور داد میزد زیادی
بهداشتیه!!!میدادن عمو باقری یاد کتک خوردن هاش افتاده بود .
با اون لهجه غلیظ می گفت :
- ببینید دخترا !
نگاهمون را بسمت جایی که با دست اشاره میکرد چرخوندیم یدونه جارو بود که پشت در
آویزان کرده بود ادامه داد :
- این جارو قدیم ها دو تا کاربرد داشت یکی اینکه مادر من موقعی که حیاط کثیف می شد
باهاش آشغالارو جمع می کرد . دو اینکه وقتی من شلوغ می کردم . . .
برگشت و با ارامش دستش زد به پشتش و گفت :
- اره اینجور D:
ما که خندمون گرفته بود سریع حساب کردیم و آمدیم از مغازه بیرون چند قدم که دور
شدیم یهو زدیم زیر خنده . . .
******
این نمونه ای از خاطرات بقالی باقری بود که ما عمو باقری بهش میگفتیم .
بعد از این همه سال مغازه هیچ تکونی نخورده بود همون بود . . .
تنها تغییری که داشت این بود که دیگه توش اون سه تا دختر شیطون که همیشه در حال
خندیدن بودن دیده نمیشد !!!