“هوالمحبوب”
جدیدا یک حس عجیب در وجودم به وجود امده!
مثلا میدانم که فردا یک کاری را باید تحویل بدهم و یا فردا امتحان دارم
ولی نمیدانم چرا حاضرم همه کار بکنم ولی آنکار را انجام ندهم!
این حس یک بیخیالی مفرط عجیبی بهم میدهد که :
بیخیال انجامش نده !
دیروز هم میدانستم که امروز سخنرانی دارم !
ولی بیخیال نشستم و نه مطالعه ای کردم و نه متنم را تنظیم !
خلاصه اینکه صبح وقتی بیدار شدم کاملا ریلکس لباس هایم را پوشیدم
و چند خط تیتر در برگه ای نوشتم که حول محور این تیتر ها صحبت کنم!
وقتی رسیدم به جلسه قلبم آمد دهنم نگران بودم بخاطر نداشتن متن رشته
کلامم پاره شود و نتوانم جمع اش کنم آبروریزی شود!
مطالعه جدید هم که نداشتم ! وقتی نامم را صدا زدند و برای سخنرانی به جایگاه رفتم .
مثل بلبل شروع کردم فی البداهه صحبت کردن !!!!
مثل همیشه خیلی هم خوب از آب در آمد .
حالا نکته اصلی این است : سخنرانی را توانستم جمع کردم . امتحانات را چه خواهم کرد با
این حس !!!
واقعا مصداق هر دم از این باغ بری می رسد برای این لحظات من است !!!!