“هوالمحبوب”
هیچوقت مترو کرج-تهرانُ دوست نداشتم. همیشه شلوغ و پر از هیاهو… قسمت خانم ها هم پر
از فروشنده - هرچند که خیلی وقت ها ازشون خرید کردم و باید اقرار کنم که همیشه هم راضی
بودم-
***
از همان بدو ورود ساختمان مترو شروع کردیم به دویدن تا مثلا به قطار سریع برسیم. برای من
همیشه دویدن تو انظار عمومی سخت بوده. حتی اگه همه در حال دویدن باشن. حاضرم دیر برسم
یا اصلا نرسم ولی مجبور به اینکار نشم. اینبار ولی چرا! بخاطر دوست و رسیدن به مقدصمون که
زمان مشخص داشت. مجبور به این کار بودیم. با این تفاوت که دوست دوید و من گام های بلند
برداشتم.
تا به قطار رسیدیم دوست سریع وارد قطار شد، آنهم قسمت آقایون. به اجبار وارد شدم و با گروهی
از مذکرها روبرو شدم. طبق معمول معذب شدم و از دوست خواستم تا پیاده بشیم. اما خب جمله
دوست که یادآوری می کرد دیرمون شده باعث شد همانجا بمونم. برای اینکه کمی ارام تر بشم به
پیشنهاد دوست قرار شد از وسط واگن خودمونُ به قسمت خانم ها برسونیم. با مشقت از وسط،
جایی که حتی آقایون کف قطار هم نشسته بودن رد شدیم و به سر واگن که رسیدیم به سدی از
مردها خوردیم که لاجرم مجبور شدیم به توقف. وضعیتی که داشتیم خنده دار بود. یک واگن پر از
آقا که همه رو به ما بودن و ما دو خانم که از چپ و راستمون آقا احاطه کرده بود. تو این مخمصه
هم هر چند دقیقه یکبار یک اقا وارد واگن می شد و ما نمیدونستیم دقیقا کجا بایستیم تا اقا بدون
برخورد رد بشه. خلاصه که هردو به هم خیره شده بودیم و چاره ای جز به اون راه زدن نداشتیم.
وگرنه باید نزدیک به چهل و پنج دقیقه با عذاب می ایستادیم. دوست کف قطار نشست و شروع
به پر کردن فرم ش کرد. من هم هندزفری به گوش ایستادمُ با خیره شدن به بیرون قطار دعایی
که گوش میدادمُ زمزمه کردم.
وسط این موقعیت خاصی که اولین بار بود تجربه می کردم تفاوت واگن های خانم و آقا توی
ذهنم جولان می داد. واگن خانم ها همیشه پر از همهمه س. حتی اگه صبح زود باشه. فروش
همیشه جریان داره و این نشون میده خانم ها در هر شرایطی دست از خرید نمی کشن حتی
اگه تو مسیر باشن. هستن خانم هایی که اول صبح وقت نکردن بزک دوزک کنن. همیشه قطار
یه تعداد خانم را داره که کیف لوازم بزک را بیرون کشیدن و آینه جلوی روشون مشغول نقاشی
کردن خودشونن. این هم هیچ ربطی به زمان نداره یعنی چه خروس خون باشه چه نه همیشه
هست. این قضیه هم نشون میده ذات خانم ها زیبایی رو می طلبه و از اینکه همیشه در نقطه
دید باشن لذت می برن.
خب! حالا کمی از واگن آقایون بگم. اول از همه اینکه جای صدای همهمه صدای شیر و پلنگ
بلند بود - خُروپف :) - قریب به هفتاد درصد از بزرگواران خواب بودن. به ظاهر و تیپ هرکدوم
که نگاه می کردی معدود کسی حواسش به لباس مرتب بود. یعنی انگار هرکدوم فقط یه چی
تنشون کرده بودن که فقط کسر تکلیف کرده باشن :) - این موجودات کلی نگر هستن - باقی
بزرگوارانی هم که بیدار بودن مشغول دیدن ما بودن! گویا حکم تلوزیون رو ایفا می کردیم البته
با پخشی زنده. چند نفر هم از سمت چپ سعی در ایجاد ارتباط بودن که میسر نشد. عده ای
هم مشغول خودنمایی بودن - مثل بلند صحبت کردن و چیزهایی تعریف کردن که از نظر
خودشون جذاب بود-
خلاصه اینکه این دو تا آدمیزاد با دو جنس مونث و مذکر با این تفاوت برای هم زاده شدن
در کنار هم ترکیب می شن! یاللعجب :))) به قول شمالی ها عجب خداییه!
اندکی “با ربط” به موضوع : فکر کنم بیشتر مشکلی که خانم ها با اقایون دارن نشناختن این
جنسه! اینکه رفتارهاشون کاملا با ما فرق داره. حتی نوع محبت کردن و توجه هاشون. شاید برای
اینکه زندگی راحت بشه نیاز باشه قبل از شناخت اخلاق جنسیت رو مد نظر قرار بدیم و خصوصیات
کلی رو تفکیک کنیم.