“هوالمحجوب”
نیمه های شب که می رسد ، می آید مقابل پنجره شمالی می ایستد شروع
میکند به دود کردن . . . هر شب کارش همین است .
خیلی وقت است که به آن سایه پشت پنجره عادت کرده ام .
امشب دوباره آن صحنه تکرار شد ، با این تفاوت که انگار قرار نبود دودهایش تمام
شوند ، درست مثل دردهایش که نیمه شب زبانه می زد . . .
کاش ترک می کردش …