“هوالمحبوب”
با ذوق رفتم دست دادم و روبوسی کردم، با خنده می گوید:
- کجایی دختر، من فکر کردم رفتی بلادکفر…
+دیدار بعد از چند ماهه من و عموجانم
*****
با ذوق به پدرش می گوید:
- بابا من اول شما را دوست دارم، بعد خاله ماریا را !!!
و من با خنده به خواهر می گفتم: تو کجای زندگیِ این وروجکی؟؟؟؟!!!!!
*****
خیلی خوبه که هنوز دلتون برای من تنگ میشه، ولی خیلی بده که من دیگه
دلتنگتون نمیشم!