“هوالحبیب”
از کوچه هایی که ساختمان های اطرافش رختِ سایه انداخته اند به رویش میگذری ،
می رسی به بازارچه ای مفلوک با اجناسی عجیب ، همهمه ای برپا میشود!
در ذهنت کلمات عربی نقش میبندد ، حواست پرت نمی شود ،
مسیر را میگذری و بالاجبار هر چند ثانیه برای برخورد نکردن با عرب مردانی که محرم و -
نامحرم میشناسند ولی کنار نمیروند و ابایی از تنه زدن ندارند راهت کج میشود . . .
به در ورودی آهنین میرسی و سریع وارد صحنی بزرگ میشوی ، آرام قدم میگذاری .
ارامش وجودت را میگیرد .
یک ، دو ، سه . . .
تازه با گرمی هوایش آشنا شده ای ، به تردد آدم های رنگ و با رنگ دقت میکنی ، پوشش -
هایشان رنگ پوست های متفاوت ، زبانهایی که حتی شاید یکبار هم نشنیده ای .
با همه این تفاوت ها یک وجه اشتراک بین تو و آنهاست ، آنهم دعوت !
دعوتی عجیب ، دعوتی از جنس محبتی خاص.
سرت را بلند میکنی از افکار خارج میشوی ، زنی سیاهه پوش پوشیه به صورت آرام نزدیکت
میشود ، با تلفن همراه در حال صحبت است . گوش که میکنی قرآن میخواند انگار ، با همان
لهجه غلیظ عربی اش . . .
راهت را ادامه میدهی ، چند قدم آنورتر رو به گنبدی سبز می ایستی و سلام می دهی با خودت
میگویی کاش من هم تُرک بودم بارها دیده بودی که ترک های ترکیه بدون هیچ تعللی بوسه
میفرستند بر گنبد و ضریح یک صدا میگویند : یا محمد . . . یا رسول الله !
تو تنها در این بین فقط تماشاگری قدرت هضم را نداری . سنی نداری تجربه ای هم شاید .
اصلا مگر میشود کنار کسانی باشی و هوشت در عقلت جمع شده باشد !!!
انگار عقربه زمان روی عشق بی حرکت مانده باشد و تکرار کند :
عاشقانه باش ، عاشقانه ببین ، عاشقانه فکر کن . . .
باخودت بود می ایستادی رو به گنبد و ساعتها ذکر میگفتی ، حرف میزدی مثل دو رفیق .
تنها که باشی تقسیم افکارت هم نُقصان دارد !
هرچه هم که قسمت کنی همه اش بیخ ریش خودت می ماند.
نزدیکتر که میشوی ، قلبت تپشش بیشتر ! یک چیز تو را میخواند گویی صدایت میکند ، نگاهت
را به طرف دیواره های بلند میچرخانی ، دستت به جایی بند نیست . فرصت ایستادن نداری.
اذان از مناره های مسجد النبی به گوش میرسد .
یک ” آه “میشود سهم تو از همان صدا ، همان خواندن ، همان دیدن و نتوانستن ، همان نرفتن .
آن یک تیکه که میرسی دلت از مونث بودنت میترکد .
از افکار که خارج شدی خودت را به باب معشوقت میرسانی . قسمتی جا برای ادای نماز جماعت
پیدا میکنی ، دروغ چرا آن جماعت انگار زیادی دو رنگی دارند . صفایی نداشت با آن آمین گفتن-
های نماز ، اصلا ؛
“ آنجا که باشی دلت بیشتر برای نبی تنگ میشود . . .
والسلام
26رجب1438
. . . قلم . . .
پ.ن: مبعث مبارکمان باشد ، ان شاء الله
با سلام و احترام
ضمن تشکر و عرض تبریک مطلب شما در تبلیغات هدر کوثر بلاگ معرفی شد.
موفق باشید
——–
مقام معظم رهبری: 9 مرداد 1385
«… صرف اینکه بنشینیم، بگوئیم آیهای نازل شد و جبرئیلی آمد و پیغمبر مبعوث به رسالت شد و خوشحال بشویم که کی ایمان آورد و کی ایمان نیاورد، مسئلهای را حل نمیکند. مسئله این است که ما باید از این حادثه - که مادر همهی حوادث دوران حیات مبارک پیغمبر است - درس بگیریم. همهی این بیستوسه سال درس است…»