"هوالمحبوب"
از دقایقی پیش سِندبادنامه جان میهمان خلوت هایم شده است.
گمان نمی کردم آنقدر شیرین باشد .
برای هر پندش چند دقیقه ای به فکر فرو می روم تا هضمش کنم :)
آقای ظهیری سمرقندی خدایت بیامرزت از قرن ششم چه کرده ای با ما . . .!
برایت فاتحه ای… بیشتر »
آرشیو برای: "آبان 1395"
"هوالمحبوب"
همکلاسیَم کتاب شرحِ یکی از دروس را از من خواست.
کتابی که پیدا نمی شود و نادر است . . .
یک چیزی در دلم قلقلکم میداد که ندهم !
چرا؟خب از صد درصد تقریبا70 درصد احتمالش را میدادم که کپی برداری کند.
مدام این یک چیز قلقلکم میداد و می گفت چه… بیشتر »
"هوالمحبوب"
"در عظمتت همین بس که, حتی زمان هم نتوانست تو را حبس کند . . ." بیشتر »
ارسال شده در 3 آبان 1395 توسط . . . ماریا . . . در قلم نوشت, دلتنگ نامه, روزمرگی, خوشبختی های زود گذر
"هوالمحبوب"
هیچکس از بیمارستان خاطره خوبی ندارد !
اما من ،
هیچوقت یادم نمیرود که مدرسه ام فقط چند قدم با بیمارستان فاصله
داشت.
و این فاصله بین دو مکان نبود ؛ بلکه بین دو خواهر بود !
من در مدرسه پیِ درس ، خواهرم در بیمارستان در حال تیمار بیمار . . .… بیشتر »
"هوالمحبوب"
زمین از دلبران خاليست یا ؛
من چشم و دل سيرم؟! بیشتر »
"هواللطیف"
صدای فریادِ برگ های خشک ، که زیر پایمان لگد مال میشدند
سکوت طبیعت را شکسته بود . . .
به برگ ها خیره شده بود و در تأمل غرق ، بدون هیچ مقدمه ای گفت :
از پاییز خوشم نمی آید ، فصل مرده هاست!
نمیدانم چرا خدا در این فصل که مرگ دست و… بیشتر »
"هوالمحجوب"
مِهر جانم باید اِقرار کنم ، سحرگاه که نگاهم را به ساعت گوشی سُر
میدادم روی تاریخ روز 95/8/1میخکوب شد . . .
تو رفته بودی ! تمام جانم یخ کرد!
آنقدر غرق در روزمره هایم بودم که ،پاک فراموشت کردم.
تو همیشه برایم تداعی اورا داشتی ، مِهر بودی و… بیشتر »