“هوالمحجوب”
تو راهرو بحث خرید لباس عروس بود! چندتا از خانم ها که انگار یکیشون نامزد بود قرار
داشتن برن تا مثلا به چندتا مزون سر بزنن. خیلی دلم می خواست بگم خریدهای واجب
را انجام دادی که الان درگیرخرید لباس هستی!؟ و یا اصلا بپرسم خب خریدی ته ش چی؟!
مثلا یادگاری بمونه؟! خب بمونه تو کمد خاک بخوره؟! یا نه در بیاری هر سالگرد تا یادت
بیافته بعد از ازدواج چقدر اندامت به خاطر تغییرات هورمونی بهم ریخته!؟ یا اصلا نه بعد
زایمان کلا ریختی بهم و دیگه تنت نمیشه؟! یا نه اصلا خوشبینانه ترین حالت لباس را
دربیاری و هر سالگرد تنت کنی که خاطرات اون شبت شیرینی ش داغون بشه بره؟! یا نه
اصلا این n تومان پول را بریزی دور که چشم همه را در بیاری و بگی: خب ایها الناس
رفقا دختردایی دخترعمه دخترعمو. زن همسایه چشت درآد من لباس عروسم اجاره ای
نیست از فلان مزون خریدم. ای بابا! ای بابا!
جوون مردم سرِ همین توقعات مسخره شما جرات نداره بیاد جلو برای خواستگاری کردن.
اونوقت الان شما کل تِز ازدواجتون مانور دهی تو خرج هایی که همه ش اضافه ست و
مسخره. چرا سقف آرزوی ما خانم ها تا همین حد کوتاهه! یعنی قشنگتر از خرید لباس و
خونه لوکس و جهیزیه های کمر شکن پدرها چیزهای قشنگ تری نیست که چشممون را
بگیره. هیچوقت هیچکس با این چیزها ارزشش بالا نمیره. و هیچکس حتی همه ی
اونایی که سیر تا پیازِ مراسم شما را ضبط کردن یادشون نمی مونه که چقدر خانواده داماد
هزینه کرد براتون. این معامله گونه بودن را از ازدواج بکشید بیرون. برای خودتون باشید.