“هوالمحبوب”
لپتاپِ عزیزم ؛
از آنروزی که برای من نقش هدیه را ایفا کردی تنها چهارسال میگذرد و من تو را
روی دو تُخمِ چشمانم نگاه داشتم و نگذاشتم حتی یک ویروس به جانت بیافتد .
هر روز غبار از رویت پاک کردم و هرکس تو را دید گمان کرد تازه پابه دنیا گذاشته ای
از بس که نو مانده ای و خطُ خشی نگرفته ای .
حالا با وجودِ این خدماتِ ارزنده من , کلاهت را قاضی کن روا است که با من اینچنین
کنی ؟!
دیشب به لبِ مرزِ جنون رسیدم وقتی ویندوزت بالا نیامد ، دو دستی کوبیدم به سرم که
ای وای اگر هاردت بسوزد کلِ اطلاعاتم به بادِ فنا می رود . مثل مرغ سرکنده دورِ سرِ
میم میچرخیدم و مدام مثل وِرِ وِرِه جادوها میگفتم : نمیره ! مطمئنی هارد نیست ؟
اوا چرا صدا میده . میم نجاتش بده !
حالا که به دستِ قدرتمند مهندس میم اندکی جان گرفته ای و به گفته mr ویندوزت
باید عوض شود من در آرامشِ نیمه هوشیار به سر میبرم و همچون مادری که نیمه های شب
از صدای ناله گونه فرزندِ تب دارش واکنش نشان میدهد با هر تَقِ تو سریع میپرم طرفت
و این ور آنورت میکنم ببینم صدا دقیقا از کجایت می اید .
تو را به خدا اگر قصد خودکشی داری و از بودنِ با من سیر شده ای لطفا با هاردت کاری
نداشته باش !
ارادتمند و دوستدارت ماریای نگران :(