“هوالمحبوب"
دیشب خوب نخوابیدم ، یعنی بد خواب شده بودم . . . بعد از کلی کلنجار
ساعت دو خوابم برد ( توضیح نوشت : این روزها بخاطر تعطیلات خوابم
بهم خورده ، نام برده ساعت یازده خواب هفت پادشاه می بیند !!! )
صبح هم طبق معمول زود بیدار شدم . در کلاس چشمانم باز نمیشد از
آن جمله افرادی هستم که خستگی در چشمانم خوب مانور میدهد.
لیالی از چشمانم خواند. . . بعد از سه ساعت طبق روال همیشگی بدن
شروع کردم به بذله گویی و لودگی !!! شوخی می کردم و بلند بلند می خندیدم
لیالی از حرکاتم شوکه شده بود می گفت نه به آن چند ساعت قبلت نه به الانت!
برایش توضیح دادم که جسم لوس من طاقت بی خوابی و کم خوابی ندارد :
1- وقتی تلاش می کنم بیدار بمانم ، با بیدار ماندن تا چند ساعت بعد از ساعاتی
که وقت خوابم است کاملا هوشیار و طبیعی هستم .
2- بعد از چند ساعت بدنم مثل شیء ای که باتری تمام کرده شروع میکند به ارور
دادن و کسل و منگی عجیب سراغش می آید و در آخر باید آن لحظه بخوابد و استراحت
کند .
3- مرحله منگی و کسلی ارور را اگر توجه نکنم و نخوابم ناگهان چنان شاداب می شوم
و مدام شوخی میکنم و میخندم در حدی که شبیه کسانی میشوم که چیزی مصرف کرده !!!
در نتیجه بعد از این مرحله مدام از اطرافیان معذرت خواهی میکنم و تکرار میکنم که در این
حالت اصلا حرکاتم دست خودم نیست ، اگر حرفی زدم و یا کاری کردم بدل نگیرید . . . !
خواهرم هم همینطور است بنده خدا وقتی در بیمارستان شیفت ظهر و شب بود صبحها که
بیشتر وقتها با هم صبحانه می خوردیم مدام میگفت و میخندید البته این گفتن و خندیدن
نرمال است مثل کسانی که عقل زایل شده نیست !!!