“هوالمحبوب”
گوشی همراهم زنگ خورده بود و از شلوغی داخل فرار کردم بیرون تا
جواب همراهم را بدهم ، میهمانی شلوغی بود
مقابل درب درحال صحبت با همراهم بودم که نگاه سنگینی را روی خودم
حس کردم به طرف سنگینی برگشتم و آقای کت و شلوار پوشی را دیدم
که نگاهم میکند.
از این نگاه های تیز متنفرم، همانطور که در حال صحبت بود نیشم را
بستم و اخم کردم و چهره ام را جدی کردم سعی کردم سریع مکالمه را تمام
کنم تا به داخل برگردم.
گوشی را قطع کردم و با آن اخم های وحشتناکم داشتم از درب می گذشتم
که صدای مردانه ای گفت :
- ماریا چقدر بزرگ شده ای !!!!
پاهایم میخکوب شد ، خواستم اعتنا نکنم و ادامه راهم را بروم که منصرف شدم
به طرف صدا برگشتم ، همان مرد رسمی پوش بود
نگاهش کردم و در ذهنم میچرخیدم که کدام یک از چهره های خاطراتم است
یکهو از تعجب چشمانم باز شد .
- امید !!!
لبخند زد .
خیلی سال بود همدیگر را ندیده بودیم.
کودکی هایش پسرکی مو بور با چشم های روشن و که روی صورتش کمی کک
داشت و تپلی بود . ولی حالا قدی بلند و با همان صورت فقط کمی کشیده تر و لاغرتر.
باید اعتراف کنم همچنان مثل کودکی آن چهره روسی اش حفظ شده بود .
گفتم : - خیلی وقت است همدیگر را ندیده ایم اصلاعوض نشده ای .
خندید و گفت :
ولی تو خیلی عوض شده ای ! و البته زیباتر و خانم تر.
لبخندی زدم و تشکر کردم شنیده بودم که نامزد کرده است .
نامزدی اش را تبریک گفتم و مکالمه را کوتاه کردم داشتم می آمدم داخل
که خانمی با آرایش غلیظ ولی در عین حال زیبا با جدیت و کمی اخم نگاهم
میکرد به گمانم شاهد مکالمه من و امید بود .
بعداز ساعتی فهمیدم آن خانم همان نامزد امید بود :)
به گمانم رگ غیرتش متورم شده بود . . . شاید نمیدانست دخترعمه نامزدش را
دیده ! خوب شد از خود عکس العمل بدی نشان نداد حتما بعد که می فهمید
خجالت زده می شد.
حالا خبر رسیده که امید پدر نمی شود ، و من چقدر غصه میخورم از اینکه
بعضی ها از داشتن فرزند محروم می مانند .
همیشه از کسانی که باردار هستند اولین درخواستی که میکنم این است
که تو رو خدا برای آنهایی که آرزوی فرزند دارند دعا کن.
امید هر چقدر چهره غربی دارد همسرش چهره ای شرقی داشت .
کاش بشود فرزندی داشته باشند و آنوقت آن فرزند چهره اش مثل قرص ماه
می شد . . .
-