“هوالمحبوب” خبر داشتم که تو جلسه ی مهمیه ولی با این وجود تماس گرفتم! به بوق دوم نرسیده رد تماس زد… گوشی همراه رو گذاشتم روی میز تا برم به کارهام برسم که صدای رسیدن پیام بلند شد، از خودش بود؛ ببخشید خودم تماس میگیرم! + پس مهم بودن… بیشتر »
کلید واژه: "میم"
“هوالمحجوب” من به پشتوانه ی تو “من” شدم. شانه هایت همیشه تکیه گاهم هست… مثل امروز که یک ساعت تمام با دست های لطیف و مهربانت اشک هایم را پاک کردی و چندین بار قربان صدقه م رفتی، از چشم هایم بگیر تا لب ها و چانه ی در حال… بیشتر »
“هوالحبیب” نوشت: “فقط تو می تونی تو دنیا منو شاد کنی…” اشک بود که از چشمام شروع به ریزش کرد! * امید کسی بودن مثل یک بار پر از سنگِ که رو دوشت سنگینی میکنه! بیشتر »
“هوالمحبوب” بهش میگم: -مغزم یخ زد. میگه: -از داشته هات حرف بزن!!! من: :/ **** با خنده میگم: هواشناسی برای اونجا بارش برف و طوفان اعلام کرده بود به یمن قدم های من هوا کااااملا بهاری بود. با جدیت تمام میگه: الان مثلا تو فصل زمستان… بیشتر »
“هوالمحبوب” از کمالاتِ وی همین بس که تا ما را عینک به صورت می بیند. با یک عکس العمل سریع شیشه های عینکمان را ماچ و بوسه نثار میکند. بعد از آن هم جیغ و داد و هوار ما را با نیشی باز به جان میخرد. ما می مانیم و دو شیشه ی کثیف و کار نیمه… بیشتر »
“هوالمحبوب” سر به سرم گذاشت! آمدم تهدیدش کنم گفتم : اصلا امشب پبشنهاد رستورانت را رد میکنم و با تو غذا نمی خورم تازشم هدیه هایی که برای تولدم خریده ای را هم نمی پذیرم!!!!! یک لحظه متوجه شدم تهدیدم بیشتر خودزني است وسط صحبتهاي تند آتشینم… بیشتر »
“هوالمحبوب” با غُر بهش میگم رفتم کتابخانه ثبت نام کردم با چه مصیبتی ، ولی کتابی که میخواستم نداشت ! کاملا ریلکس میگه : خب قطعا ندارن مگه نگفتی کتاب برای 2016 هستش ؟! کمی مکث میکنم با نیش باز میگم : فکر کنم آخر باید برم بخرم . . . چیزی… بیشتر »