“هوالمحبوب”
اگه بگم تو این چند روز به معنای واقعی مورد عنایت قرار گرفتم دروغ نگفتم! و بدتر
از حالُ اوضاع جسمی، مهمان داری بود. دختردایی عزیزم بعد از سال ها هوس کرده
بود چند روز کنار من باشه از قضا دقیقا از همان شبی که قرار بود فرداش کنارم باشه
حال من شروع به نمود بیماری کرد. قضیه کرونا کاری کرده که مجبوریم همه ی شایدها
رو در نظر بگیریم. قبل از اینکه راه بیفته بهش پیام دادم و خواستم صبر کنه تا صبح
برم دکتر و بعد از خبر من راه بیفته. که خب! متاسفانه پیام من را وقتی دیده بود که
راه افتاده بود - ساکن یه شهر دیگه س- خلاصه اینکه دایورت کردیم به الخیر فی ماوقع!
آمد… در کنار همه ی بی حالی ها و حال بد. الحمدلله حسابی بهش خوش گذشت.
نهایت تلاشم را کردم تا اخم هام تو هم نره، کسل یه گوشه نیفتم! خودمم موندم که
چطور اینهمه از خودم صبوری نشون دادم. تا رفت بیهوش شدم. تقریبا یک روزه که
گوارش تو سکون پیش رفته و امیدوارم که این علائم طوفان قبل از آرامش نباشه. اما
بدنم به شدت ضعف داره. جوری که نمی تونم بیشتر از چند دقیقه روی پاهام وایستم.
روی اعصابم شدیدا تاثیر گذاشته و بی دلیل بی اعصاب شدم :)
تغذیه ی درست درمونی ندارم و همچنان اشتهام برپایه ی بی اشتهاییش وارده. از همه
جالب تر لعنتی رو هر چیزی هم که کشش داره ابدا نباید بخورم ش :) یعنی خیلی شیک
داره زجرم میده…
+ شب های مریضی همیشه کشداره، به قول مامان طفلک مریض هایی که بیمارستانن
برای سلامتی همه ی کسایی که کرونا گرفتن دعا کنیم..