“هوالمحجوب”
وقتی دیدمش، دلم براش رفت. یک پا بلند و یک گوشِ دراز… یاد گوش دراز دوره
دبیرستانم افتادم. همونی که زیر میز کلاس فراموشش کردم و فردا جای خودش
جای خالیشو پیدا کردم. مدتها محزون بودم که چرا فراموشش کردم و جاش گذاشتم
تو کلاس. به خودم که خوشبینانه فکر می کردم که وقتی فردا صبح برسم کلاس درست
همونجا می بینیمش مدام سرزنش می فرستادم.
همین چندتا خاطره و یاد دراز گوش باعث شد بخرمش. آوردم خونه و ذوق ش را داشتم
هرچند دقیقه یکبار نگاهش می کردم. یه لباس گلگلی تنشه با یه شلوار دو بنده کردم رنگ
دور آستین لباسش هم چینِ دلبر داره! :)
همون موقع اسمش را گذاشتم رکسانا. انتخاب این اسم در صورتی بود که تا همین لحظه
هیچوقت از این اسم ها خوشم نمی آمد!
در هر حال رکسانای من حالا کلید دار منزل شده :)
دیشب که با هول داشتم آماده می شدم تا از خونه بزنم بیرون بلند گفتم وای رکسانا کجاست
صدای خواهرم به گوش رسید که؛
((گذاشتمش تو کیفت!))
بعدتر صدای ریز خانم برادرم بلند شد که رکسانا کیه؟!
فکر کنم دیگه خانواده داره با مزاج دیوانه طور من کنار میاد :)))