“هوالمحجوب” یک سرِ صدای ریخته شدن قطرات باران دلتننگی ست و سر دیگرش؛ دنیایی انرژی! فقط بستگی دارد کی ببارد. مثلا اینبار حجم زیادی از دلتنگی را به دلم خالی کرده آنقدر که بی رمق از ساعت نه صبح تا همین حالا توی رخت خواب کز کرده م. چند دقیقه… بیشتر »
کلید واژه: "باران"
“هوالحبیب” می بارد، چکه چکه گوش هایم می شنود و ناگهان، چشم هایم کور می شوند. مغز ناهوشیار در زمانی نا آشنا توقف می کند. هوای درونم غریبه وار ابر گرفته! تیره شده، تاریک و مبهم. زنده یا مُرده!؟ نمی دانم… گاه گاهی که در این خلاء فرو… بیشتر »
“هوالمحبوب” عادتَ ش بود! زیرِ باران، بدونِ چتر و زمزمه ی؛ یا غفورُ یا رحیم… بیشتر »
“هوالمحجوب” از یکجا به بعد دیگر باران زنگِ یادآوری خاطره ها نیست، روضه یست که در هر چکه ش چند قطره اشک خوابیده. +اولین قطره های باران با قطره های اشک آمیخته شد. ++ حسی ندارم به تو پاییز، سعی کن مهرت را دوباره در دلم بندازی بیشتر »
“هوالمحبوب” این روزها آسمان هم بی قرار شده. انگار که همه نیاز به دستِ نوازشَ ت داریم… نوازشی که تمامِ خروشِ درونمان را آرام کند! بیشتر »
“هوالمحجوب” کافیست از شلوغی استفاده کنی و روی پنجه هایت نرم پله ها را بالا بری… سکوت سالنِ خالی از آدم های پرهیاهو بغلت کند. باد از پنجره ای باز شده صورتت را نوازش بدهد. بدنت ناخواسته کنار پنجره بایستد و چکه های باران همراه با بادی… بیشتر »
“هوالمحجوب” یکم خرداد آسمان فریاد زد و ابرها دل شان ریش شد… و باران بود که بر زمین بارید! + خرداد را دوست ندارم، شاید بخاطر امتحانات و یا چون تا بحال اتفاقِ خاصی برایم در این ماه رقم نخورده… در هر صورت من نه برای فصل… بیشتر »