“هوالمحجوبة” وقتی خواهر بعد از بدنیا آوردن دومین پسرِ گوگولی ش، ازم خواست تا باهاش خرید برم و کمی تو شهر قدم بزنه، تازه متوجه فاجعه ی بزرگ گرانی شدم. در طی خریدهای خواهرم مدام از خودم می پرسیدم چرا! مثل اصحاب کهف شده بودم تو هر پرسش و… بیشتر »
کلید واژه: "سال جدید"
“هوالمحبوب” دوم دبیرستان به بعد تمام تفکرم نسبت به سال جدید تغییر کرد. اینکه نیازی نیست همیشه سال جدید تنم بوی لباس های نو را بگیرد. و یا اصلا تک تک خانه دوست و آشنا بروم و ماچ و مبارک باد نثار کنم. بدترین قسمت همین ها این است که هر سال… بیشتر »
“هوالمحبوب” میگه: قبلا که عید می آمد همه شاد و خوشحال بودن! اما حالا … هیچکس دل و دماغ نداره. می گم: قبلاها این همه تجمل نبود، من باکلاسم نبود. من امروزی ام نبود. چهار تا آدمِ یک سطح بود که به نیمرو هم قانع! دو سه تا دونه نخود… بیشتر »