“هوالمحبوب” رو بروی من، مقابل چشم هایم نشسته است. سکوت عادتش شده. اصلا تمام سکناتش جفت آن قدیمی های تخس است. لبخند می زنم. نمی فهمم حرف از کجا به بزرگی خدا می رسد. خم می شود عقب، تکیه می دهد. چشم هایش را ریز می کند. چهره ش به شکل بامزه… بیشتر »
کلید واژه: "بزرگی"
“هوالخالق” خدایا ، چشمانم گنجایش زیبایی های جهانت را ندارد . . . ذهنم را وسیع تر کن ، درکم را عمیق تر کن ، فهمم را رفیع تر کن. بگذار از دریچه ذهن ، درک ، فهم تمام این زیبایی ها را هضم کنم ! بیشتر »