“هوالمحبوب” حدود چهل روزِ پیش، یه خانمی رو دیدم که طب سنتی حالیش بود و آشنای سید. سید مدام وسط مکالماتمون می گفت خانم فلانی نبض ماری رو بگیر. منم از همه جا بی خبر فقط شنونده بودم و از اونجایی که آدم کنجکاوی نیستم اصلا پی شُ نمی گرفتم که… بیشتر »
کلید واژه: "سودا"
“هوالمحبوب” رو بروی من، مقابل چشم هایم نشسته است. سکوت عادتش شده. اصلا تمام سکناتش جفت آن قدیمی های تخس است. لبخند می زنم. نمی فهمم حرف از کجا به بزرگی خدا می رسد. خم می شود عقب، تکیه می دهد. چشم هایش را ریز می کند. چهره ش به شکل بامزه… بیشتر »