“هوالمحبوب” وقتی از کلاس خارج شدم یکی از سال پایینی ها گوشی همراه بدست ایستاده بود. اول فکر کردم قصد تصویربرداری داره اما با تذکرش نسبت به اینکه کنار برم متوجه شدم یکی از ته سالن با یک کیک تولدبزرگ تو دستش و نیشِ باز داره میاد اینور و آن… بیشتر »
کلید واژه: "تولد"
“هوالمحجوب” تولدم را اول به خانواده م بعد به دوستان و همه ی آشنایانی که با من برخورد دارن تبریک میگم! میدونم داشتن من خیلی لذت بخشه. لذا برای همین موقع فوت کردن شمع ها از خدا خواستم منو ازتون نگیره! پ.ن: تا همین دیروز فکر می کردم… بیشتر »
“هوالمحجوب” همیشه یک ماه قبل از تولدم، و یا اصلا با آمدن فصل بهار به تکاپو می افتادم که آخ جون کم مونده به تولدم. اما حالا با وجودِ قدم گذاشتن تو ماه تولدم هیچ حس خاصی ندارم. یکجور بی حسی. نمی دونم خوبه یا نه! نمی دونم این احساسات متضاد… بیشتر »
“هوالمحجوب” +دیروز دعوت بودم به یه کافه برای تولد! تنبلی کردم نرفتم… دلخوره ازم… حق میدم، گاهی زیادی خودخواه میشم. دوست داشت کنارش باشم! + جدیدا یه اخلاق جدید تو وجودم شکل گرفته! اونم نفرت داشتن از بعضی آدم هاست! من تا به… بیشتر »