“هوالمحجوب” این روزها مدام داره خاطراتِ تلخِ زندگی ش را بیرون می ریزه. خیلی دوست دارم بدونم چرا و چی باعث شده که درهای تاریک خاطرات زندگی ش باز بشن و اینطور مشوش هر کدوم را یکی بعد از دیگری بریزه بیرونُ هر از چندگاهی صدای گریه ش از اتاق… بیشتر »
کلید واژه: "خاطرات تلخ"
“هوالمحبوب” اواخرِ ترم، همهمه ی مهمانی ها برپا شده بود. روزِ اول به اسم مهتاب تمام شد. چه مهمانی بود، همه چیز فوق العاده خانه ای پر از تجمل و زیبایی… روز دوم به اسم سارا تمام شد، مادرش سنگِ تمام گذاشته بود، در خانه اشان تا حواست… بیشتر »