“هوالمحبوب” وقتی قدم های تندم روی سنگفرش های پیاده رو فرود می آمد و خیره شده بودم به درخت های باغ سیبی که خنکای صبح را لطیف تر از هروقتی روی صورت پخش می کرد، به این فکر می کردم که هیچوقت تصورش را هم نداشتم یک روز تا این اندازه برم جلو… بیشتر »
کلید واژه: "این روزها"
“هوالشافی” ( محتوای این پست پاک شد) بیشتر »
ارسال شده در 18 اردیبهشت 1398 توسط . . . ماریا . . . در قلم نوشت, روزمرگی, خستگی هایم, گمشده های ذهن من
“هوالقادر” چه تلخ کامی بزرگیست وقتی سخن دلت را از دست چین زبان این و آن به تصویر بکشی… آن وقت که حجم عظیم حرف ها در مهره دلت زنجیر شده توان رهایی و خروجشان را نداشته باشی و فی المثل در تمام کتاب ها و نوشته ها غرق شوی تا بلکم جمله ای،… بیشتر »
“هوالمحبوب” عادت های دوست نداشتنی… بیشتر »
“هوالمحجوب” این روزها مدام داره خاطراتِ تلخِ زندگی ش را بیرون می ریزه. خیلی دوست دارم بدونم چرا و چی باعث شده که درهای تاریک خاطرات زندگی ش باز بشن و اینطور مشوش هر کدوم را یکی بعد از دیگری بریزه بیرونُ هر از چندگاهی صدای گریه ش از اتاق… بیشتر »
“هوالمحجوب” با عجله از تاکسی پیاده بشوی، شتاب بگیری برای تند کردنِ قدم ها که صدایی شکسته به گوش برسد: - امروز چند شنبه س!؟ بین گیرو دارِ “بامن بود، بامن نبود” حین بدو بدو برگردی. با دیدن پیرمردی با عینک ته استکانیِ بزرگ که… بیشتر »
“هوالمحجوب” مثلا قلم به دست بگیری ُ چند کلمه ی شورشیِ ناخلف را از تهِ وجودِ بی ثباتِ این روزهایت بیرون بریزی که چی بشود؟! که از حجمِ ناگواری حرف ها آن چند انارِ تک درختِ حیاط ترک بردارند؟ یا که پرنده ها از صدای جیغ وارِ جملاتت لال شوند و… بیشتر »