“هوالمحجوب” وسط صحبت ها یه جوری بود. فهمیدم حال نداره. بهش گفتم: چرا بی حالی؟! مکث کرد.. بعد از کلی مکث نوشت: - دیروز بخش کرونایی ها شیفت بودم، یه دختره بود 25 ساله… حالش خیلی بد بود. دوباره مکث. - نمی دونم الان مرده یا هنوز زنده… بیشتر »
کلید واژه: "رقیق القلب"
“هوالمحبوب” آنقدر شکسته م که با هر تق سد اشک هایم می شکند… وقتُ بی وقت؛ فرقی ندارد، فقط کافی ست چیزی دلیل شود. تنها لطفی که به خودم داشته م. این است که تمام اشک هایم را در خلوت میریزم. منی که سخت گریه می کردم. منی که سخت می… بیشتر »
“هوالمحبوب” رقیق القلب شده م، خبر داری!؟ هر روز پشتِ هر بهانه چشم هایم پر و خالی می شوند. تپش قلبم نظم را فراموش کرده. هر از چندگاهی با بهانه و بی بهانه شدت و ضعف دارد در تپیدن. امروز پشتِ آن پنجره بزرگ گلدانِ نیمه جان کاکتوس جانم را… بیشتر »